در انتظار فرشته های دیگر

قصه های من و دندان مرا پایان نیست

ازونجایی که از اواخر سال نود و یک ما جلوگیری نداشتیم همیشه این احتمال رو می دادم که ممکنه ماه اول بارداریم باشه. به خاطر همین دندونپزشکی تعطیل. تو این یک سال هم که نمی دونم چرا به قول دندونپزشکم انگاری تو دهنم بمب منفجر کردند! دندونی نیست که سالم مونده باشه. خدا خیر بده به دکترای اینجا! با التماس و خواهش هم نمیشه ازشون قرص کلسیم گرفت. منم که تو این زمینه ها و تو این وضعیتم از خوددرمانی می ترسم! اما بالاخره با مشورت با دیگر مامانای تازه فارغ شده به این نتیجه رسیدم که برم بگیرم و استفاده کنم. من خودم تحلیل رفتنم رو حس می کنم اما... آخرین روز کاری اسفند رفتم پیش دکتر برای دندونپزشکی که البته تازه وارد ماه چهار شده بودم. نوبت بهم داد وا...
13 خرداد 1393

مراسم اسم گذاری

می گن اسم بچه رو باید تا چهار ماهگی انتخاب کرد و وقتی باهاشون توی رحم صحبت می کنید با اسم خودشون مخاطب قرار بدیدشون. دیروز حرکاتشون یکم بیشتر بود و من دائم می گفتم بچه ها! پسرگلم! دختر نازم. یاسین هم که بهشون می گه داداشی و آبجی! عزمم رو جزم کردم که امروز براشون اسم انتخاب کنم. پیشنهاد خودم حسین بود و یاسمین زهرا! مهدی آقا اما! قبلا بهم گفته بود که من اسم دختر رو قبلا پیشنهاد دادم ضحی! راست می گفت اما اونوقت اسم دلخواه پسر از اسامی سوره های قرآن پیدا نمی کردم! تو سی دی هدهد یاسین ضحی رو تایپ کردم دیدم نشناخت و با دختر گلم مخاطب قرار داد. خب به این ترتیب ضحی حذف شد. اما مهدی آقا با یاسمین ز هرا موافق بود و بالاخره دختر گلمون اسمش مشخ...
20 ارديبهشت 1393

یک چرخش خطرناک

چند شب پیش بود که کنار یاسین یهو دراز  کشیدم البته به پهلو. و یه حرکت یا لگد وحشتناک حسابی منو ترسوند. نمی دونستم چه اتفاقی افتاده. بابایی خونه نبود و من با استرس تحمل می کردم . بابایی که اومد براش تعریف کردم اما دیگه جلوی اشکام رو نمی تونستم بگیرم. گوله گوله!! دستم رو روی شکمم می چرخوندم و فشار می دادم به امید اینکه چیزی احساس کنم. یه جاییی زیر انگشتام ضربان قلب احساس کردم فکر می کردم ضربان مال نوک انگشتای خودمه. از مهدی هم خواستم با انگشتاش همون رو احساس کنه. با اطمینان می گفت ضربان قلب بچه ست من که همونطور گریه می کردم فکر کردم شاید می خواد ناراحتی منو کم کنه! اما دیدم وقتی دستم رو از ون نقطه دور می کنم دیگه اون ضربان رو احساس ...
16 ارديبهشت 1393

سونوگرافی بررسی اندامها

خب این سونو گرافی هم به خیر و خوشی گذشت و همه چیز رویت شد به سلامتی غیر از اون چیزی که مامان ها منتظرشن. اونم جنسیت نی نی هاست. آقا پسر گل که خیلی وقته (یعنی از سونوی قبلی) پرده دری کرده و بی خیال حیا، صاف واستاده جلو خانم دکتر. اما امان از گلدختر با حیام که هر چی می گم مامانی دکترت خانومه. یه کوچولو بچرخ. انگار که نه انگار! خب ما هم تا یه موقع هایی خیلی با حیا بودیم. یادتونه که! نه؟ روز گار ما رو اینطوری کرده! یه چیزی منو یاد یه خاطره ی قدیمی انداخت و اینکه یه بنده خدایی از اینکه بچه پسر باشه یا دختر، تشخیص می داد که رابطه زن و شوهرها چطوریه و کدوم کدوم رو بیشتر دوس داره! طبق اون نظر بعد از سه بچه هنوز هم نفهمیدم شوهرم دوستم داره یا ن...
9 ارديبهشت 1393

رو هم خوب چیزیه

در راستای مراقبت های بسیار امروز مامای بهداشت گفته بود برم اونجا. جانم تکون می خورن فسقلیا. سئوالی که جناب همسر از م خواسته بود از دکتر بپرسم و من فراموش کرده بودم رو امروز از ماما پرسیدم و اون هم سفر کربلا بود که جناب همسر خیلی دوست داره بریم. اول که ماما گفت بهتره با پزشکت مشورت کنی. اما معمولا سخته و اذیت میشی. با نگاه دوباره به پرونده م گفت خانم شما دوقلو دارین. یک قلوهاش مراعات می کنن. چه جراتی دارین؟ اونجا پر از ویروس و آلودگیه! راست می گفت هرکس از  اطرافیانم که رفتن وقتی برگشتن حسابی مریض بودن و خیلی ها رو هم مریض کردن. پس بی خیال سفر کربلا شدم. همه چی آرومه. نی نی های ناز من آرامش تقدیم شما. ...
6 ارديبهشت 1393

عیدانه های من

بعد از یه مسافرت نسبتا طولانی برگشتم خونه خودم. اما تو بارداری اونم تو ماههای سه و چهار خیلی می چسبه مهمون خونه بابا باشی. ماه سه رو که بیرجند بودم یک کیلو کم کرده بودم و تو بیست روزی که خونه بابا بودم پنج کیلو اضافه کردم. واقعا هم خوراکم خوب بود. حالا که برگشتم دوباره شروع کردم به کم کردن. البته این سنگینی بعد از غذا خوردن که انشالله خوب بشه دوباره وزن می گیرم.ولی از این هیکل اگه چیزی هم کم بشه به جایی برنمی خوره. دکتر شدیدا مسئولیت پذیر من!!! هم که کلا رو اعصابمه. من هم بعد از  گذشت چهار ماه تصمیم گرفتم دکترم رو عوض کنم. بعد از اینکه سونو ان تی رو تو هفته هفده برام نوشت و قرص آهن رو هم تو همین هفته برام شروع کرد که البته اونو هم...
4 ارديبهشت 1393

نی نی های من

شنبه دکتر بودم. دوقلوها حالشون خوب بود و صدای قلبشون تالاب تولوب میومد! دکتر گفت با اینکه هفته یازده شون هنوز تکمیل نشده خوبه که صدای قلبشون شنیده می شه. به باباشون گفتم ما امروز رفتیم مسجد نماز خوندیم. من و دوقلوها! یاسین گفت: چی مامان؟ با دوقلوها رفتی؟ پس من چی؟ جانم مامان! هیشکی برام تو نمیشه! ...
20 اسفند 1392