در انتظار فرشته های دیگر

یک چرخش خطرناک

1393/2/16 10:33
نویسنده : مامان
356 بازدید
اشتراک گذاری

چند شب پیش بود که کنار یاسین یهو دراز  کشیدم البته به پهلو. و یه حرکت یا لگد وحشتناک حسابی منو ترسوند. نمی دونستم چه اتفاقی افتاده. بابایی خونه نبود و من با استرس تحمل می کردم . بابایی که اومد براش تعریف کردم اما دیگه جلوی اشکام رو نمی تونستم بگیرم. گوله گوله!! دستم رو روی شکمم می چرخوندم و فشار می دادم به امید اینکه چیزی احساس کنم.

یه جاییی زیر انگشتام ضربان قلب احساس کردم فکر می کردم ضربان مال نوک انگشتای خودمه. از مهدی هم خواستم با انگشتاش

همون رو احساس کنه. با اطمینان می گفت ضربان قلب بچه ست من که همونطور گریه می کردم فکر کردم شاید می خواد ناراحتی منو کم کنه! اما دیدم وقتی دستم رو از ون نقطه دور می کنم دیگه اون ضربان رو احساس نمی کنم.

وای چه حس خوبی بود. با نوک انگشتام گشتم دنبال ضربان اون یکی. اونو هم سمت چپ شکمم پیداش کردم. نمی دونم چرا این کار رو می کردم اما خیلی آرومم کرد. فکر کنم اگه تا فردا صبرمی کردم و می رفتم دکتر از ترس می مردم.

خلاصه از اون روز یاد گرفتم خودم بودنشونو کنترل کنم و این یه دنیا استرسم رو کم کرد! باورتون می شه؟

خدایا شکرت به خاطر نعمت بودن! نعمت داشتن! این لذت رو به همه بده. داشتن و پرورش دادن!


 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان نی نی
17 اردیبهشت 93 7:30
سلام خواهری نازم نی نی های ناز ما چطور متورن ای جان واقعنییییییییییییییی خودت حسش کردی ضربان قلبه جفتشون رو ای جانننننننن پس می شه خوده ادم هم ضربان قلب رو حس کنه ای جان الان شمادقیق چند هفته هستید که شده این احساس لگد زدمن و ضربان رو فهمیدید ؟؟؟؟ قشنگترین حسه دنیاس... وقتی بهش فکر می کنم می بینم هیچی تو زندگیم اینقد خوشحالم نکرده و برای هیچ چیز اینقد از ته دلم تو خوده دلم جیغ بلندددد ولی بی صدا نکشیدیمو و لوپمو و نکشیدمو و خودمو بغل نکردم .... نه برای قبولی دانگشاه نه برای استخدام و سر کار رفتن که چندین سال درگیرش بودم و چه ها کشیدم نه برای ازدواج با اقای همسر که از سال 83 دردسر کشیدیم تا 87 که عقد کردیم و 90 عروسی .... هیچ خبر خوبی از خودمو بقیه این حالت رو بهم نداده بود هیچ کدوم الان با هر مکرحله من این حس و دارم و جلو اینه جیغ بلند می کشم و ولی بی صداااااااااااااااااا و همون موقع سجده شکر .... خدایا صد هزار مرتبه کمه میلیون میلیون بار کمه به عدد تمام مخلوقاتت تو تمام عوالم از گذشتهتا حال و آینده شکرتتتتتتتتتتتت عاشقتم خدا جون نی نیمم عاشق خودت بکن
مامان نی نی
17 اردیبهشت 93 14:20
سلام خواهری هنرمندم سلام مامانیییییییییییی نی نی های گلت خوبن ؟؟ این دختر ناز ما نمی خواد النگوهاش و دستش کنه و رخ نمینمایه هنوززززززززززز ولی گاهی لازمه که باشن .... فراموشی عالیه عالی چیزی که ما چه بخوایم چه نخوایم هست منظورم فراموشیه خدا رو شکر یکی از نعمت های بزرگی که خد به آدم داده اینه که بعد یه مدت حتی یکی خونه عزیزنک ریخته باشه خدای ناکرده آروم می شی و سرد می شی .... ولی من دوست دارم وبلاگ دفتر خاطرات باشه از واقعیات ... شاید خیلی چیزارو نمی نویسمخیلی چیزا یک در هزار گاهی فقط در حد اشاره می نویسم ... ولی اگه قرار باشه اینجا هم دروغ بنویسم و فقط خلاصش کنم برای بچم از چند تا عکس خوب می شه همون دوربین دیجیتال و لب تاب و عکسایی که از اون طریق می تونه نگاه کنم ... دوس دارم زنده باشه براش .. با تمام لبخندا و اشکا تمام شادی ها و غما دوست درم بزرگ باشه و فهیمده .... می بوسمتم عزیزه دلم ممنونم که برات مهم احساسم ... ولی خودتم می دونی عزیزی که اینا گذراست مخصوصا تو بارداری یه روزایی انگار غم ادم هوار شده رو دلت اونتم برای 5 شنبه و جمعه بود و الان خوبم و عاشق هم کس و همه چیز