لذت فراموش شده
شاید یادم رفته بود که می تونم این همه لذت ببرم از شیطنتهای شما فسقلیام. اونقدر این روزا ناخواسته استرسم زیاد شده که لذت بردن رو فراموش کردم.
فراموش کردم که الان دیگه می تونم با شما وروجک های کوچولو بازی کنم. خاله م می گه شکمت شده میز ناهار خوری؟ می گم نه اما جای رحل کار می کنه!
وقتی کتابی یا حتی قرآن روی شکمم قرار می گیره با تمام وجود سعی می کنین از همون جای فسقلی ای که دارین دفاع کنین و پیشنهاد مبارزه می دین!
امیدوارم روحیه حق طلبی و مبارزه فقط واسه داشتن اون جای تنگ نباشه! وقتی اومدین بیرون، دیدن این دنیای بزرگ بی خیالتون نکنه نسبت به اطرافتون.
فردا می رم گرگان. یکی از استرس های زمان مسافرت! نکنه تصادف کنیم! یاسین چی میشه؟ از ماشین پرت نشه بیرون! اگه ما بمیریم توی راه معلوم نیست تو کدوم شهر اونوقت کی بگه که یه بچه هم همراه ما بوده؟ تازه اگه پیداش کنن و سالم باشه یاسین من چی می کشه تا وقتی یکی از خانواده هامون خودشونو به ما برسونن!
استرس هام کمه. نمی دونم ذهن من این فکرا رو نکنه می میره! ماه عسل هم با اون مهمونایی که دیشب دعوت داشت! پای تلویزیون زار زار گریه کردم! وقتی راننده آمبولانس خاطره تعریف می کرد!
خدایا وقتی مارو ببر که جرات پذیرش مرگ رو داشته باشیم.
التماس دعا