در انتظار فرشته های دیگر

زایمان

1393/10/6 11:23
نویسنده : مامان
385 بازدید
اشتراک گذاری

خب نمی خواستم دیروزانه هام رو بنویسم وقتی خوندمشون دیدم همه یه مشت غرغره از روزهای سختی که حالا گذشته و امروز قشنگ تر از هر روز دیگه ست.

اما حیفم اومد تجربه زایمانم رو ننویسم.

تو هفنه سی و هشت بودم که دیگه خسته از ضعف های جسمانی و بدتر ازون خسته از دلشوره های شاید احمقانه رفتم دکتر که نوبت سزارین بگیرم.

طبق معمول دکتر رو وقتی می خوای نیست! بله دکتر گواهی رفته بود مسافرت و من طاقت صبر برای یک هفته ی دیگه هم نداشتم.

رفتم پیش دکتر رمضان نژاد و گفتم تازه از بیرجند اومدم. نگفتم قبلا رفتم پیش دکتر گواهی. اول که گفت بیمارستان حکیم جرجانی نمی تونم سزارین کنم(تامین اجتماعی). مگر اینکه حق عملم رو پرداخت کنین. گفتم اشکال نداره پرداخت می کنم گفت پس برین پیش منشیم پانصد تومان کارت بکشین و بیاین.

بعد برام نامه داد که برم پیش متخصص بیهوشی و بعد هم برم بیمارستان .

متخصص بیهوشی بعد از معاینات لازم گفت بیهوش میشی و من خوشحال!!!!

روز بعد رفتیم بیمارستان و به سختی نوبت دادن و گفتن بعدازظهر بیاین بستری شین.

خیلی چیزها بد بود مثل سون و سرمی که ساعت ها قبل عمل به آدم وصل می کنن و ...

بماند.

برخوردها بماند...

معطلی ها با لباس مزخرف اتاق عمل و کلاه مزخرف تر بماند...

ساعت هشت و نیم صبح وارد اتاق عمل شدم. همه چی سرد و هوای سرد و لباس...

متخصص بیهوشی که آمد گفت بشین. گفتم بشینم؟ مگه نمی خوای بیهوش کنین؟ گفت نه خانم. چرا بیهوش؟ بی حس می کنم. من اصلا بیهوش نمی کنم. گفتم مگه دیروز نگفتین؟ گفت من؟ برگشتم نگاش کردم تازه متوجه شدم اون متخصص بیهوشی هیچ ربطی به این نداشته!!!

می فهمین یعنی چی؟

یعنی مشاوره بیهوشی که رفتم یعنی چرت! یعنی من مریض هالو! می فهمی؟!!!

کلی غرغر و سر و صدا که دلیلی برای بیهوشی نیست!

شاید این خوب بود که بیهوش نشم اما این اتفاق یه شوک بود برام. خانم دکتر اومد. احساس کردم شکم رو با قیچی برش زدن.

تمام مدت اوق زدم. وحشتناک بود به نظرم احساس می کردم دل و روده م الانه از شکمم درمیاد. دکتر هم در نهایت اعتراض کرد و پرستار بالا سرم چهار تا شیشیه آمپول رو با سرنگ بالای سرم پخش کرد و بعد هم ماسک اکسیژن گذاشت و حالم بهتر شد.

حس وحشتناک خالی شدن...

بیا. این پسره...

خاکستری بود وقتی از کنارم رد شد و رفت پشت سرم.

احساس دوباره دستهای خانم دکتر که شاید دنبال دخترم میگشت و بیا اینم دختره...

نمی خوام دیگه چیزی ازون روزا رو یاداوری کنم. همه چیز این زایمان با زایمان قبلم متفاوت بود.

کاش صحبتها دکترا رو حین عمل نمیشنیدم. صحبت درباره ی رنگ مو که تا مدتها جرات صاف واستادن رو ازم گرفته بود. فکر می کردم دکتر حواسش به کارش نبوده.

این یکی از مزایای بیهوشه.

خیلی چیزها رو نباید گفت....

پس بیخیال بقیه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

کوثر
7 دی 93 0:42
سلام مهدیه جانم... عیب نداره، گذشت. گذشت. الحمدلله که سالمند. ان شاءالله یه هوا بزرگتر که شدنف میشن همبازی یاسین جان و کلا می تونی برسی به کارات. می بوسمت. چقدر برات خوشحالم که خدا بهت یه دختر داد.
مامان
پاسخ
سلام. ممنون کوثر جان. دیشب اومدم مناره چقد دلم پر کشید برای حرمی که هنوز ندیدم. مهدی آقا خیلی دلش بود بیاد امسال هم. اما به خاطر ما نتونست.
کوثر
8 دی 93 1:13
سلام عزیزم ان شاءالله سال دیگه 5 تایی بیاین.