شکرت خدا
اون موقع که باردار نبودم، خبر حاملگی خواهرشوهر و جاریم چندان خوشحالم نکرد.
وقتی باردار شدم زنداداشم کنارم بود که تست گرفتم. آزمایش خون هم دادم. احساس می کردم خوشحالی اون خیلی بیشتر از منه! اونقدر محکم بغلم کرده بود که دلم می خواست برای همیشه همینطور باشه.
می گفت وقتی خبر حاملگی کسی رو می شنوه می فهمه هنوز زندگی هست! خدا هست و یه جای دیگه قلبی برای تپیدن!
امروز که خبر حاملگی خودش رو بهم داد دلم می خواس کنارش بودم و سفت بغلش می کردم. حیف که دورم. خیلی دور.
امروز که پشت تلفن گوله گوله اشک می ریختم فهمیدم هنوز آدمهایی هستند که اونقدر دوسشون دارم که از خوشحالی شون خوشحال می شم و با غصه هاشون غصه می خورم.
یاسین بهم می گفت مامان چرا غصه می خوری؟ من غصه ت دادم؟ گفتم نه مامانی. گفت بابا غصه ت داده؟ گفتم نه عزیزم. خیلی خوشحالم.
می گفت پس چرا اشکات داره میاد مامانی؟
اما اشکام میاد. دست خودم نیست. خدا می خواد همش برامون قدرت نمایی کنه انگار. وقتی سالها منتظریم نمی ده و وقتی دقیقا منتظر نیستیم میاد. در حالی که انتظار نداریم.
هم من و هم زنداداش گلم تو شرایطی باردار شدیم که انتظارشو نداشتیم. یعنی تو ماهی که امیدی نبود بهش.
یعنی خدا با استفاده از این تکنولوژی ها مخالفه؟ یا می خواد بگه اینا هیچند! و خواست منه که مهمه! یا خواست شما شاید. نه؟
اینکه واقعا بخوایم و حاضر نباشیم حرامی را حلال کنیم برای رسیدن به خواستمون. وقتی خوب امتحانمون رو پس دادیم همچین همه چی رو کنار هم می چینه که دهنت وا می مونه!
خدایا شکرت به خاطر همه چی ازت ممنونم.
این عمه جدید یه مزه دیگه می ده!
خدایا شکرت. مطمئنم از بارداری خودم اینقدر خوشحال نبودم که از بارداری زنداداشم خوشحالم.
چه حیف که ازش دورم.