استرس های ویژه ماه هفتم به بعد!
این روزها که انگار تو سه ماهه سومم دنیای جدیدی از استرس ها شروع شده.
یاد اتاق عمل، فکر وضعیت خودم تو اتاق عمل، مردهایی که اونجا حضور دارن و وضعیتم زمان بیهوشی!
فکر اینکه لباسهای اتاق عمل چطور عوض شدن تو ریکابری؟! کی عوضشون می کنه؟! یاد دردی که به محض به هوش اومدن داشتم! دردی که فکر می کردم اگه تا نیم ساعت باقی بمونه من می میرم!
فکر استرسم زمان بیهوشی! اینکه به هوش میام یا نه! دغدغه سلامتی بچه م زمانی که به هوش اومدم.
دور جدید استرس ها!
و بدتر از همه دعایی که پارسال ماه رمضون تو شبهای قدر می کردم و الان از استجابتش می ترسم! می ترسم که فرشته ها همه رو ول کرده باشن همون موقع به دعای من آمین گفته باشن! و اون وقت چی میشه! اگه فرصتی بود حتما تو دعا کردنام به عواقبش بهتر فکر می کنم.
خلاصه روزهای بیکار من که البته تا حدود زیادی نمی تونم کار خاصی انجام بدم. کار خونه در حد ده دقیقه. بافتنی به علت دست درد اصلا! بیرون رفتن به علت آلودگی هوا و خستگی خودم ممنوع! دیدار اقوام هم به علت ماه رمضون و شغل شریف روزه خواری بنده کنسل! و البته بی کسی از اقوام خویش هم باید به دلایل عدم دید و بازدیدهای معمولی اضافه بشه! امان از بی کسی!
خلاصه روزهای بیکار من به سختی می گذرن! شاید دلم می خواست این روزها مشغول انجام کاری بیرون از منزل می بودم. بی شک اون شرایط هم سخته اما شاید گذر زمان کمتر احساس بشه! تا اینکه صبح تا شب ثانیه ها ر و بشمرم! و شب تا صبح تعداد غلت هام رو!
این روزها اگرچه سخت اما با امیدی شیرین میگذره! به قول مادرشوهرم خدا هیچکس رو ناامید از بیمارستان برنگردونه! انشالله.